در کوچه ی بهار نشستم نیامدی
با گل سر قرار نشستم نیامدی
من باغ شعر بودم و غرقِ شکوفه ها
هر لحظه هی به بار نشستم نیامدی
چون ایستگاه منتظر و خالی از قطار
هرشب در انتظار نشستم نیامدی
در چشم هایِ زخمی و خونینِ چارراه
در سینه ی غبار نشستم نیامدی
گفتی سرِ قرار بیا هشت و ربع و من
تا ساعتِ چهار نشستم نیامدی
رد می شدی از آن گذر و سالهایِ سال
گریان در آن گذار نشستم نیامدی
تو شاه بیتِ شعرِ منی،در کتابِ من
تا روزِ انتشار نشستم نیامدی
نشستم ,ی ,نیامدی ,منتا ,کوچه ,بهار ,نشستم نیامدی ,بهار نشستم ,ی بهار ,در کوچه ,کوچه ی
درباره این سایت